...



من بی تو نمی توانم ای عشق

تو آمدی قلب من تسخیر شد

تو مهری

صفایی

غمزه ای کردی و قلب من از دست رفت.

چه باک:

ألقلبُ حرمُ الله

و تو مظهر جامعیت اللّهی

نگارم.




اولین سرآغاز شوریدگی و مستی

تقدیم ب حضرت عشق

**********

در بین آیات کریمه ی قرآن حکیم

آیاتی ک بیشتر از همه مرا جذب خود می کرد

آیاتی بود ک درباره ی حضرت مریم سلام الله علیها و فرزندش عیسی مسیح علیه السلام بود.

نحوه ی تکوّن حضرت عیسی، روح الله.

**********

و از سوی دیگر 

اینکه در روایات آمده ک وقتی حضرت صاحب امان علیه السلام و روحی فداه، قیام فرمایند و ظهور نمایند؛

اولین پیامبری ک رجعت می کنند حضرت عیسی علیه السلام است.

**********

از طرفی

می دانستم ک مادر گرامی حضرت آقا بقیة الله ، حضرت نرجس خاتون از نوادگان یکی از حواریون حضرت مسیح بوده است.

همیشه یک راز مبهم در این میان ذهن مرا مشغول خود می کرد:

حضرت آقا صاحب امان،

مادرش نرجس خاتون،

حواری حضرت عیسی،

حتما با رجعت حضرت عیسی ارتباطی دارد.

و حتماً حضرت نرجس بعنوان مادر معصوم چهاردهم، و همسر معصوم سیزدهم و امام یازدهم،

از شرافت و کرامت بالایی برخوردار بوده ک انتخاب شده برای چنین امر عظیمی

و در زیارتنامه ی حضرتش میخوانیم:

{ أشهد أنّکِ . حَفِظتِ سِرِّ الله }

{ شهادت می دهم ک تو سرّ الهی را حفظ کردی }

**************

با من بیا:

**************

مادر حضرت مریم علیها سلام الله، وقتی حضرت مریم بدنیا آمد برای او دعا کرد:

{إنّی سَمَّیتُها مریم و إنّی أُعیذُها بک و ذرّیَّتَها مِنَ الشَّیطانِ الرّجیم }

از خداوند تبارک و تعالی خواست مریم و ذریه اش را از شرّ شیطان رجیم در پناه خودش قرار دهد.

*************

پیش از اینها

حضرت ابراهیم علیه السلام وقتی از تمام امتحانات سربلند بیرون آمد، 

{وَ إذِ ابتلی إبراهیم ربّه بکلماتٍ فأتمَّهُنَّ قال إنّی جاعِلُکَ إماماً قالَ وَ مِن ذُرِّیَّتی قال لاینالُ عهدی الظّالمین }

وقتی خدای تعالی حضرت ابراهیم را با کلماتی ابتلا کرد و آن کلمات را تمامیت بخشید؛ فرمود همانا من تو را امام قرار می دهم. حضرت ابراهیم فرمود: از ذریه ام چه؟ حق تعالی فرمود: عهد من ب ظالمین نخواهد رسید.

نتیجه:

1. امامت عهد الهی است.

2. امامت ب کسی ک حتی ذره ای اهل ظلم باشد نمی رسد.

3. امامت ب آن دسته از ذریه ی حضرت ابراهیم می رسد ک صالح و غیر ظالم باشند.

ذریه ی حضرت ابراهیم؟

حضرت اسحاق و اسماعیل فرزندان حضرت ابراهیم هستند.

حضرت پیامبر ختمی مرتبت از نسل حضرت اسماعیل است؛

ائمه هم از نسل حضرت اسماعیل اند.

بالتبع یکی مثل مادر حضرت آقا صاحب امان هم بایستی مرتبه ای از این عهد و مصونیت از ظلم را داشته باشد.

خداوند در آیات کریمه ی قرآن می فرماید:

{ إنَّ الشِّرکَ لَظُلمٌ عظیمٌ }

شرک، ظلم عظیم است.

می گویند حضرت نرجس خاتون مسیحی بوده؛ سپس مسلمان شده است.

با توجه به اینکه وقتی پیامبر ختمی مرتبت آمد؛ او پیامبر همه است و کسی نمی تواند بر آیین انبیای ماقبل ایشان باشد؛ حتی مسیحیت.

برایم همیشه سوال بود. 

تا اینکه چند روز پیش، این راز برایم مکشوف شد.

************************

گویند حضرت نرجس خاتون از نوادگان شمعون وصیّ حضرت عیسی علیه السلام است.

حضرت علی علیه السلام می فرمایند: « من از نسل شمعون هستم»

حضرت پیامبر می فرمایند: « شمعون وصیّ عیسی و علی وصیّ من است. یا علیّ أنتَ منّی کَشَمعون من عیسی. »

شمعون پسرعموی حضرت مریم سلام الله علیها بود.

پدر حضرت مریم، عمران بود.

پدر شمعون و حضرت مریم، از اولاد حضرت داود علیه السلام بودند.

داود علیه السلام از اولاد لاوی فرزند حضرت یعقوب، برادر حضرت یوسف می باشد.

( لاوی همان است ک ب برادرانش گفت یوسف را نکشید. لاوی همان است ک از برادرانش در مصر جدا شد و نسل حضرت یعقوب از لاوی است )

بدین ترتیب عمران از اولاد حضرت ابراهیم است. از ذریه ی حضرت ابراهیم.

حالا دانستی رمز آن دو آیه را:

{ قال و من ذریّتی قال لا ینال عهدی الظالمین }

اگر شرک بدترین و بزرگترین ظلم است؛ پس امامت و نسل ائمه ب کسی ک اهل شرک باشد نمی رسد. پس مادر حضرت آقا صاحب امان هرگز مشرک نبوده است.

و این آیه:

{ إنی سمیتها مریم و إنی أعیذها بک و ذریتها من الشیطان الرجیم}

مادر حضرت مریم همسر عمران،

جزو آل عمران محسوب می شود ک سوره ای از قرآن ب نام اوست.

شمعون ک جد بزرگوار حضرت نرجس خاتون بوده، پدرش عموی حضرت مریم بوده؛ می شود گفت ایشان هم جزو آل عمران محسوب می شود.

با این تفاصیل،

می توان گفت نرجس خاتون هم از ذریه ی حضرت مریم است. 

و چه بسا حقایق و اسرار دیگری در این جریانات نهفته است.


یکی از زیارات معتبر ک تأکید فراوان شده بر قرائتش، زیارت جامعه کبیره است.

جامعه، یعنی جمع کننده.

این زیارت، مرا با چه چیز یا چه کسانی جمع می کند؟
چرا مقام جمع تا بدین حد مهم است؟

آیا جامعه کبیره، یوم الجمع، یوم الجُمُعة می توانند نسبتی داشته باشند؟

حتی نماز، جماعتش فضیلت دارد.

و حضرت صاحب امان روحی فداه، مظهر اسم « ألجامع » حق تعالی می باشند. 

مقام جمع انبیا.

مقام جمع اولیا و اوصیا.

مقام جمع تمامی انسانها.

************************

عبارتی در زیارت جامعه کبیره مرا سخت ب تفکر واداشته:

وَ أجسادُکُم فی الأجساد

و أرواحکم فی الأرواح

و أنفسکم فی النّفوس

___________________

جسدهای شما داخل در جسدها؛

و ارواح شما داخل در ارواح؛

و جانهایتان داخل در جانهاست.

***********************

و این نشان دهنده ی این است ک حضرت بقیة الله در درون ماست. تمام ائمه و معصومین علیهم السلام در درون ما هستند؛ منتها مقام جمع آنها حضرت حجت روحی و ارواح العالمین فداه می باشد.

در درون خویش بجوییم او را.

ندای او را در درون خویش بشنویم.

و در درون خود ب ظهور برسانیمش.

ألسلام علیک یا أبا صالح المهدی


اینجا سرداب غیبت شماست.

شما سر در این سرداب کردید و پنهان شدید.

و چرا گویند ک هر شیعه ک ب سرداب می رسد، بایستی سر درون سرداب کند؟

سرّ این سرداب چیست؟

****************************

این سرداب

مظهر سرداب درون ماست.

شما 

وقتی ک امر الهی محقق گشت،

ب اذن حق تعالی

در این سرداب نهان شدید.

زمان، زمان اختفاء آن سرّ الهی بود.

سرداب درون من

سرداب درون همه ی عالم.

غیبت آن سرّ الهی

درست زمانی بود ک شما درون سرداب رفتید.

سرداب کجاست؟

چاه است؟

بئر معطل است؟

آه ک چاه می گویم یاد یوسف می افتم.

چاه می گویم و یاد نخلستانهای کوفه می افتم ای جان شیرین من. نفس من. 

ما همیشه گفته ایم علی سر در چاه می کرد و راز دل می گفت؛

کسی چه می داند؟

شاید آن لحظه ها لحظه هایی بود ک آن چاه، ب فریاد می آمد و علی محض تسکین آن، برای چاه از آن سرّ می گفت.

کسی چه می داند؟

***************************

و من نیز سر درون سرداب جانم کرده ام: أیّها العزیز.

ظهور کن.


همه می گویند زادگاه شما، محل ظهور جسم خاکی و وجه بشری شما در این عالم، ناحیه ای است مقدسه، بنام سامرا، و گویند سامرا یعنی « سُرَّ مَن رآی » یعنی هرکه آن را رؤیت نمود، مسرور شد.

و بر دلم القا کردید که:  سامرا یعنی : « سِرُّ مَن رآی » یعنی سرّ و حقیقت ِ هر کس ک رؤیتش نماید.

و این القا را تأیید نموده؛

  مرا ب سوی این سرّ پنهان کشاندید.

و سخنها در این نهفته است.

ک شما آن سرّ پنهان شده در تمام موجوداتی.

ک در دعای نماز استغاثه ب درگاه شما می خوانیم:

یا مولای. فبحقّ مَنِ اختَصَّکُم بأمره و ارتضاکم لِسِرِّهِ.

ک شما برگزیده شدید برای آن سرّ و آن حقیقت ک در عالم هستی جاری است.

همان سرّ مستودعید:

أللّهمّ صلّ علی فاطمة و أبیها و بعلها و بنیها و السّرّ المستودع فیها.

***************************

شما همان سرّی هستید ک:

 و کان رسول الله صلی الله علیه و آله قد اَسَرَّ الیه السِّرُّ الخَفیُّ الذی بینه و بین الله عز و جل، فلاجل ذلک انتقل النور الذی کان فی وجه رسول الله صلی الله علیه و آله الی وجه علی بن ابی طالب علیه السلام.

****************************

در اعمال مشترکه ی ماه رجب می خوانیم:

أللّهمّ إنّی أسئلک بمعانی جمیع ما یدعوک به وُلاةُ أمرک المأمونونَ علی سِرِّک.

***************************

و در زیارت حضرت نرجس خاتون مادر گرامی تان :

وَ حَفِظتِ سِرّ الله.

**************************

و تمام اهل بیت علیهم السلام و حتی انبیای الهی همه مأمور ب حفظ این سرّ بوده اند:

ألسلام علی حَفَظَةِ سِرّ الله

**************************

همان سرّ نهفته در بطن حوا، و امّ موسی، و أمّ إبراهیم، و مریم علیهم السلام و فاطمه و نرجس خاتون سلام الله علیهم .

أشهد أنک کنتَ نوراً فی الأصلاب الشّامخة و الأرحامِ المُطَهَّرة 

*************************

سلام بر تو

یاری ام کن تا من نیز در حفظ این سرّ نهان کوشا باشم و مجتهد.


عالم و نظام هستی، ب طفیل وجود حضرت ختمی مرتبت صلوات الله و سلامه علیه خلق شده:

گوش کن.

هنوز این صدای حق تعالی در کل عالم طنین اندازه ک ب عشق و محبوب و محبّ خود فرمود:

لولاک لما خلقتُ الأفلاک

و لولا علیّ لما خلقتُک

و لولا فاطمة لما خلقتکما

**********************

حق تعالی کنز مخفی بود ک حبّ ب شناخته شدن در ذات او بود. حبّ.

سرمنشأ خلق، حب بود.

و خلق را آفرید تا شناخته شود.

در حقیقت گویا آیینه اسماء و صفات خود را بصورت وجه خویش ب خود نمایاند، تا خود را در آن آیینه ب تماشا نشیند.

چون بنگرم در آینه عکس جمال خویش

گردد همه جهان ب حقیقت، مصوّرم

خورشید آسمان ظهورم، عجب مدار

ذرات کائنات اگر گشت مظهرم

***********************

جوشش حبّ در وجود حق تعالی، سازی نواخت و عشق را سرود و عاشقی را ظهور داد و متجلی ساخت.

و ذره ذره عشق، از او جوشید و خروشید و عالم هستی از « کُن » ِ عشق، « فی » شد.

***********************

و عالم، شد عشق آباد او.

و انسان، انسان کامل و اکمل، شد آن معشوق با کمال ک هرچه در عشق بود، در او ریخته شد.

 

و میکده برپا شد و باده ها بیخته گشت و جامها گسترده شد:

جنات نعیم و جنات عدن و فردوس برین و روضه ی رضوان و انهار جاریه، سلسبیل و کافور و زنجبیل و نهر کوثر و سدر مخضود و طلح منضود و ظلّ ممدود و فواکه بسیار و فُرُش مرفوع و عُرُب أتراب و قاصرات طرف و یاقوت و مرجان و لؤلؤ و درّ مکنون و مقصورات فی الخیام و رَفرَف خُضر و عَبقَریّ حِسان و هرچه شِئتُم رَغَداً 

همه برپا گشت.

بزمی چنین مستی فزا.

خوانی چنین افزون لقا.

*****************************

عشق در پرده می نوازد ساز

عاشقی کو ک بشنود آواز؟

هر نفس پرده ای دگر سازد

هر زمان زخمه ای کند آغاز

همه عالم صدای نغمه ی اوست

که شنید این چنین صدای دراز؟

راز او از جهان برون افتاد

خود صدا کی نگاه دارد راز؟

سرّ او از زبان هر ذره

خود، تو بشنو ک من نی ام غمّاز

"عراقی"




سبب متصل

او سبب متصل بین أرض و سماء است.

سبب متصل ارض وجودی من ب سماء وجودی ام.

او صاحب ِ زمان است.

أب الوقت است.

در هر زمان، با موجودات ِ همان زمان حیات دارد. 

او در سماء بود.

فوق ملائک بود.

مسجود ملائک شد و در صورت آدم هبوط کرد.

هبوط کرد تا سماء را ب زمین آورد.

هبوط کرد تا نزول مِن السّماء باشد و مظهر « حیّ» و أرض را حیاتی دوباره بخشد.

و در قوس صعود،

سبب عروج ارضیان و زمینیان باشد ب آن سماء.

*************

و من نیز هم.

صاحب این عصرم.

او اگر اب الوقت است،

من إبن الوقت.

او اگر آسمان را ب زمین آورد،

من نیز هم.

این زمین و زمینیان حیات می خواهند. اتصال می خواهند.

اگر من نیز سبب اتصال زمین و آسمان بودم؛

او می شوم؛ او.

همو ک وجود مرا از عشق خود لبریز ساخته.

عاشق اگر رنگی ز معشوق نگیرد در عشق خود صادق نیست.

او رنج هبوط را پذیرفت و آسمانی بود و مستقر در زمین شد.

زمینی ک چه بسا مهد سفک دماء و فساد است!

آن آسمانی مستقر در زمین شد

تا سبب اتصال خلق و حق باشد.

و من نیز، هم.

********

اگر او ترا به وجه آسمانی ات آگاه کرد و حقیقت درون تو را برایت ب ظهور رساند؛

بکوش تا همچو او باشی.

در زمین باش.

برای زمینیان باش.

و با سریان عشق و محبتی ک او در دلت نهاده،

عشق بورز و عاشقی کن.

جذب کن.

مثل او باش.

مثل او.

آنوقت، خودِ خودت خواهی بود.

خودِ صادق.

قدم صدق بردار.

و بخوان:

یا حبیب قلوب الصادقین


مولای من

بر عذاب تو صبر شاید، ولی صبر بر فراقت چگونه؟

بر سوزش آتشت صبر شاید، ولی صبر بر محرومیت از نظر کرامتت، چگونه؟

چگونه در آتش بمانم و حال آنکه مرا امید بر عفو توست؟

آقای من

مولای من

ب عزتت قسم، اگر در آتش دوزخ قدرت نطقم دهی، رهایم کنی، در میان اهل آتش ضجه ها خواهم زد، ضجه ی آنان ک آرزویشان رحمت توست. و فریاد بر خواهم آورد و همچون عزیز از دست داده ها، خواهم گریست و ندا در خواهم داد:

« أین کنتَ یا ولیّ المؤمنین، یا غایة آمال العارفین یا غیاث المستغیثین یا حبیب قلوب الصادقین و یا إله العالمین »

کجایی ولیّ مومنان؟

ای غایت آرزوی عارفان؟

ای فریاد رس بیچارگان،

ای حبیب و معشوق صادقان 

ای اله عالمیان.

تو کجایی؟

تو کجایی؟

 تو کجایی؟ 


آسمان بود و عالم مافوق

و خلوت حق با ملائک:

{ إذ قال ربّک للملائکة }

غلیان عشق بود؛ می دانم.

غلیان میل ب تجلی بود؛ می دانم.

آی ملائک بیایید

{ إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة }

خلفی می خواهم و خلیفه ای.

نه اکنون، هر زمان.

آن ب آن.

در « أرض » وجودی شما ای ملائک.

 اینجا صحبت از خلقت نیست.

صحبت از جعل است.

اگر خلقتی نبوده باشد ک جعلی نخواهد بود.

پس آن منظور حق

خلق شده؛

و اکنون زمان جعل اوست در مقام خلیفة اللهی.

ملائک ب دنبال او شدند.

ک ما اگر هستیم، پس این مقصود و منظور معشوق کیست؟

مگر ما مسبح او نیستیم؟

مگر ما تقدیسش نمی کنیم؟

او کیست ک تسبیح و تقدیس و حتی وجودش از ما اشرف است و اعظم؟

چه شد ک در این جستجو فساد و خون دیدند و آن حقیقت را ندیدند؟

کدامین حقیقت بود ک  از یکسو در ورای خون و فساد

و از سوی دیگر فراتر از مقام حمد و تسبیح و تقدیس

نهفته بود؟

{ أتجعل فیها مَن یُفسِدُ فیها و یسفکُ الدّماء ؟}

{ و نحن نسبِّحُ بحمدک و نقدس لک }

کدامین حقیقت پنهان بود ک از دایره ی علم ملائک برون بود؟

{ قال إنی أعلم ما لا تعلمون }

*************************

 

خلیفه هستی تو؟

خلیفة اللهی؟

تو مسجود آن ملائکی، نه؟

ألسّلام علیک یا خلیفة الله و ناصر حقّه ( زیارت آل یس )

*************************

این کیست این، این کیست این؟ این یوسف ثانی است این؟

آن جانِ جان افزاست این؟ یا جنة المأواست این؟

ساقی خوب ماست این؟ یا باده ی جانی است این؟

خورشید رخشان می رسد، مست و خرامان می رسد

با گوی و چوگان می رسد، سلطان میدانی است این

هرجا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود

چون گوی شو بی دست و پا هنگام وحدانی است این

گویی شوی بی دست و پا، چوگان او پایت شود

در پیش سلطان می دوی، کاین سیر ربانی است این

آن آب باز آمد ب جو، بر سنگ زن اکنون سبو

سجده کن و چیزی مگو، کاین بزم سلطانی است این

_________________________

آن جان جان افزاست این، یا جنت المأواست این

ساقی خوب ماست این، یا باده ی جانی است این


ابلیس از درگاه حق رانده شد.

ملعون شد، ملعون.

*******************

آنجا حق تعالی ملائکه را فراخواند تا شاهد جعل خلیفه در زمین باشند.

اینجا پیامبر تمام صحابه و همراهان در مناسک حج را فراخواند تا شاهد جعل خلیفه در زمین باشند.

*******************

آنجا ملائکه وجه « مَن یفسد فیها و یسفک الدماء » آدم را دیدند؛ 

اینجا غدیریان وجه « کرّار » بودن علی در جنگهای پیامبر را، ک خون اقوام و عشیره ی برخی از آنها را بر زمین ریخت.

********************

آنجا « علّم آدم الأسماء کلّها » حق تعالی ب آدم تمام اسماء را تعلیم داد؛

اینجا پیامبر ب علی تعلیم داد و فرمود:

ثمّ أودَعَهُ علمَهُ وَ حِکمَتَهُ فقال: أنا مدینة العلم و علیّ بابها فَمَن أراد المدینة و الحکمة فلیأتها من بابها.( دعای ندبه )

*********************

آنجا ابلیس از امر الهی تمرد کرد و مطرود و ملعون شد؛

اینجا برخی از صحابه از امر پیامبر تمرد نمودند و ملعون و مغضوب شدند:

« ملعونٌ ملعونٌ من ردَّ علی قولی هذا و لم یوافقهُ  (خطبه غدیر) »

*********************

إبلیس از حق تعالی مهلت خواست.

و حق تعالی بدو مهلت داد.

و از آن پس ابلیس، در مرتبه ی شیطان ظهور کرد و سوگند یاد کرد « إلی یوم یبعثون » ، « إلی یوم الوقت المعلوم » ب گمراهی و شرارت و إغوا بپردازد.

اما این « یوم یبعَثون» کدامین یوم الله است؟ و این «یوم الوقت المعلوم» کدامین یوم؟

***************************

تا کی در بند شیطان نفس خویش خواهم بود؟

تا کدامین یوم، از وساوس شیطان نفس خود در امان نخواهم بود؟

بعثتم کی فرا می رسد؟

چه زمانی مبعوث خواهم شد؟

چه زمانی نبیّ درونم، رسول درونم، امام درونم ظهور خواهد کرد و حلاوت بعثتش را خواهم چشید؟

*************************

ک پیامبر فرمود:

« إنّ شیطانی أسلمَ علی یدیّ » 

پیامبر شیطان خویش را تسلیم خود ساخت.

بر شیطان نفس خویش غالب و فائق شد.

*************************

یعنی اگر من هم بسان پیغمبر، ب بعثت برسم، یوم البعث من فرا برسد؛ مبعوث شوم، شیطان ب زنجیر من در خواهد آمد.

و اما

نهایة الامر مهلت شیطان کدامین زمان است؟

گفته اند زمان ظهور حضرت حجت روحی فداه، شیطان ب دست او کشته خواهد شد. کشته؟

یعنی اگر امام زمانم ظهور کند. آه. یا صاحب امان

کی در درونم ظهور می کنی؟

************************

در زیارت امام حسن عسکری علیه السلام عبارات بلندی است ک بسیار انسان را شگفت زده می کند:

یَا دَائِمُ یَا دَیْمُومُ (یَا دَیُّومُ) یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ یَا کَاشِفَ الْکَرْبِ وَ الْهَمِّ (وَ) یَا فَارِجَ الْغَمِ‏ وَ یَا بَاعِثَ الرُّسُلِ (وَ) یَا صَادِقَ الْوَعْدِ (وَ) یَا حَیُّ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ‏ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ . وَ أَتَوَسَّلُ إِلَیْکَ یَا رَبِّ بِإِمَامِنَا وَ مُحَقِّقِ زَمَانِنَا الْیَوْمِ الْمَوْعُودِ وَ الشَّاهِدِ الْمَشْهُودِ . اللَّهُمَّ وَ إِنَّ إِبْلِیسَ الْمُتَمَرِّدَ اللَّعِینَ قَدِ اسْتَنْظَرَکَ لِإِغْوَاءِ خَلْقِکَ فَأَنْظَرْتَهُ وَ اسْتَمْهَلَکَ لِإِضْلاَلِ عَبِیدِکَ فَأَمْهَلْتَهُ بِسَابِقِ عِلْمِکَ فِیهِ‏ .

اشارات این زیارت:

یا حیُّ یا قیّوم

یا باعث الرّسل

الیوم الموعود

و ابلیس

در این زیارت نجات از ابلیس بدست حضرت آقا صاحب امان درخواست شده است.

************************

تسلیم شدن شیطان نفس، بدست صاحب الامر.

خود را ب ولیّ زمان خویش بسپاری و تسلیم شوی.

*************************

سخنهای بسیار بر این عبارات می توان بر قلم راند. لیک از توان روحی و جسمی این حقیر خارج است.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل

********************

التماس دعا بر سلامتی خویش از شما عزیزان دارم.

********************

ألسلام علیک یا صاحب امان

المستغاث بک یا صاحب امان

ألغوث ألغوث ألغوث

أدرکنی أدرکنی أدرکنی

ألساعة الساعة ألسّاعة

ألعجل ألعجل ألعجل

 


شمس:

کرم ابریشم برای خروج از پیله، ابریشمی را ک با زحمت بسیار تنیده پاره می کند. از این رو کشاورز، یا ابریشم را انتخاب می کند یا کرم ابریشم را، هر دو را با هم نمی تواند حفظ کند. اکثر مواقع برای حفظ ابریشم جان کرم ابریشم را می گیرند. می دانی فقط برای یک دستمال ابریشمی صد کرم ابریشم جان می دهد؟

در این حکایت، نقش من ب نقش کرم ابریشم می ماند. مولوی ابریشم است. گره در گره بافته خواهد شد. وقتش ک برسد، برای بقای ابریشم باید کرم ابریشم بمیرد.

************************

خدا گفت: « کُن » و این دنیا موجود شد. پس جوهره ی هستی مان کلمه است. من هم برای یاری صرّاف سخن آمده ام ک کلمه ها را از دل حروف و حقیقت را از دل کلمه ها بر خواهد کشید.

*************************

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی

که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا


مولوی پنج یا شش سال بیشتر نداشته ک هنگام عبور از نیشابور، همراه پدر، ب صحبت صوفی بزرگ شیخ فرید الدین عطار رسیده و شیخ درباره ی مولوی با پدر او چنین گفته: « این فرزند را گرامی دار؛ زود باشد ک از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند.»

ابن عربی، فیلسوف، محرّر و متصوف صاحب امتیاز نیز روزی مولوی جوان را دیده بود ک پشت سر پدر بزرگوارش می رفته، ابن عربی در این هنگام چنین فرموده: « سبحان الله! اقیانوسی در پی دریایی می رود.

مولوی هنوز بیست و چهار ساله بوده ک ب درجه ی شیخیت رسیده و امروز ک درست سیزده سال از آن هنگام می گذرد، اهالی قونیه او را نمونه ی علم و تقوا می دانند.

روزهای جمعه، عام و خاص از چهار طرف، صرفاً  برای گوش سپردن ب خطبه های مولانا ب شهر سرازیر می شوند. ایشان در فقه، فلسفه، علم هیئت، کیمیا و جبر از دانشمندان بی مثال است. می گویند ک از هم اکنون ده هزار مرید دارد. مریدانش هر کلمه ای ک از دهان ایشان خارج می شود، درّ و گوهر می دانند.

مولوی هرقدر هم ک شخصیتی کامل و واقف ب علمش باشد، خلأیی درونی دارد. این خلأ را نه خانواده اش قادر است پر کند، نه مریدانش می توانند پر کنند. ب او گفتم: 

" بدون شک از خامی دور و منزه شده ای؛ اما در آتش عشق نپخته ای هنوز. اگر قدحت لبریز از باده هم باشد، باید بر روحت چنان دری بگشاید ک آب هایی ک می ریزند و پرش می کنند، سرریز شوند. "

پرسید: " چه لازم دارم؟"

گفتم: « رفیق لازم داری.» و حدیثی را یادآوری کردم: « ألمؤمن مرآت المؤمن » 


شمس:

علم لدنّی اگر ب جایی جاری نشود، ب آب تلخی می ماند ک ته گلدان جمع می شود. به درگاه خدا بسیار دعا کردم رفیق همرازی نصیبم سازد تا علمی را ک درونم انباشته شده با او قسمت کنم.


انسان باید عقلش را کودکی گرسته و محتاج بداند و با قاشق قاشق علم سیرش کند. اما همان طور ک بعضی غذاها برای کودک سنگین است، بعضی آگاهی ها هم برای عقل سنگین است؛ این را هم نباید فراموش کرد.


عقل ب آسانی خراب نمی شود، عشق اما خودش را ویران می کند. گنج ها و خزانه ها هم در میان ویرانه ها یافت می شود. پس هر چه هست در دل خراب است!



شمس:

پدر عزیزم،

بدان ک این پسرت از تخمی متفاوت با خواهر و برادرانش بیرون آمده؛ اگر دلت می خواهد، مرا جوجه اردکی فرض کن ک مرغ ها بزرگش می کنند. مطمئن باش ک عمرم را در مرغدانی نخواهم گذراند. در آبی ک از وارد شدن ب آن می ترسید، من جان می گیرم؛ چون بر خلاف شما می توانم شنا کنم. مسکن من دریاهاست.

اگر با منید، شما هم ب دریا آیید. وگرنه دخالت نکنید و در لانه تان بمانید.

من درویشی سرگردانم؛ در تبعید ابدی روی زمین.

در جستجوی زندگی ای هستم ک ب زیستنش بیرزد. همین طور، دانشی ک ب دانستنش بیرزد.

بی ریشه ام؛ بی وطن. 

از هنگامی ک خود را در او فنا کرده ام، از وقتی پیش از مرگ، مرده ام؛ بی آغاز و بی پایانم. نه پژمرده ام، نه بی چاره. نه محتاج کسی ام، نه ب کسی امر می کنم؛ اما مرا برگ خشکی بازیچه ی دست باد نپندارید. از آن درویش ها نیستم ک دهان دارند؛ زبان، نه. من آن طوفانم ک در جهتی می وزد ک خود بخواهد.

از مرگ نمی ترسم چون مرگ را پایان نمی دانم. علاوه بر این، معتقدم ک مرگ هر کس رنگ خودش را دارد.

چیزی ک ب فکرم وا می داردم، مرگ بدون میراث است. دیگر این کلمه هم در سینه ام نمی گنجد. مثل ها و حکایت های فراوان در درونم منتظر بازگو شدن است. در آرزوی آنم ک تمام علمم را، هرچیزی را ک می دانم و یاد گرفته ام، مثل دانه ی مروارید کف دستم بگیرم و ب یک نفر تقدیم کنم. نه در جستجوی مرشدم؛ نه دنبال مرید. انسانی ک پی اش می گردم آینه ی روح است. جان ِ جانان من؛ همراز و همدل من.

یارب

عمرم در گشت  و گذار این عالم در تعقیب رد پای تو گذشت.

هر انسانی ک دیدم گمان کردم کتابی مبین است و لایق آن که خلیفه ی تو روی زمین باشد.

تو را شکر می گویم ک شیطانم را گام ب گام ب مسلمانی در آوردم. الآن دیگر لبریز شده ام. کم مانده ب جوش و خروش در آیم. می خواهم علمی را ک در سایه ی عنایتت نصیبم کرده ای ب شخص صحیح تسلیم کنم. فرصت بده پیدایش کنم.


ب رغم آن ک بعضی ها خلافش را ادعا می کنند، عشق، حس خوشایندی نیست ک امروز هست و فردا نیست.

عشق جوهره و هدف اصلی زندگی است؛ چنان ک مولانا ب ما یادآوری کرده؛ روزی می رسد ک عشق ب چابکی گریبان همه را می گیرد؛ حتی گریبان آنهایی را ک از او فراری اند و حتی گریبان کسانی را ک از کلمه ی « رمانتیک » مثل نوعی گناه فرار می کنند.


*******************************

موسیا آداب دانان دیگرند

سوخته جانان و روانان دیگرند

ملت عشق از همه دین ها جداست

عاشقان را ملت و مذهب خداست


سنگی را اگر ب رودخانه ای بیندازی، چندان تأثیری ندارد. سطح آب اندکی می شکافد و کمی موج بر می دارد. صدای نامحسوس «تاپ» می آید اما همین صدا هم در هیاهوی آب و موج هایش گم می شود؛ همین و بس.

اما اگر همان سنگ را ب برکه ای بیندازی. تأثیرش بسیار ماندگارتر و عمیق تر است. همان سنگ؛ همان سنگ کوچک، آبهای راکد را ب تلاطم در می آورد. در جایی ک سنگ ب سطح آب خورده ابتدا حلقه ای پدیدار می شود؛ حلقه جوانه می زند؛ جوانه شکوفه می دهد؛ باز می شود؛ و باز می شود. لایه ب لایه.

سنگی کوچک در چشم ب هم زدنی چه ها ک نمی کند. در تمام سطح آب پخش می شود و در لحظه ای می بینی ک همه جا را فرا گرفته. دایره ها دایره ها را می زایند تا زمانی ک آخرین دایره ب ساحل بخورد و محو شود.

رودخانه ب بی نظمی و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانه ای برای خروشیدن می گردد؛ سریع زندگی می کند؛ زود ب خروش می آید. سنگی را ک انداخته ای ب درونش می کشد؛ از آنِ خودش می کند؛ هضمش می کند و بعد هم ب آسانی فراموشش می کند. هرچه باشد بی نظمی جزء طبیعتش است؛ حالا یک سنگ بیش تر یا کم تر.

اما برکه برای موج برداشتنی چنین ناگهانی آماده نیست. یک سنگ کافی است برای زیر و رو کردنش؛ از عمق، تکان دادنش. برکه پس از برخورد با سنگ دیگر، مثل سابق نمی ماند؛ نمی تواند بماند.


اشاره ی اول:

در لیالی قدر

وقتی قرآن ب سر می گذاریم، می خوانیم:

« أللّهمّ بحقّ هذا القرآن و بحقّ مَن أرسَلتَهُ به و بحقّ کلّ مؤمنٍ مَدَحتَهُ فیه . »

بارالها بحق این قرآن و بحق آن کسی ک این قرآن را با او نازل کردی و بحق هر مؤمنی ک در این قرآن مدح او را گفتی.

اشاره ی دوم:

در خطبه ی غدیر:

« معاشر الناس، هذا علیّ   .وَ مانَزَلَتْ آیَةُ رِضاً (فی الْقُرْآنِ )إِلاّ فیهِ، وَلا خاطَبَ الله الَّذینَ آمَنُوا إِلاّبَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آیَةُ مَدْحٍ فِی الْقُرْآنِ إِلاّ فیهِ،. »

ای مردم؛ این علی است. در قرآن آیه ای در مورد « رضا » نیامده مگر برای علی است؛ هر جا با عنوان « ألّذین آمنوا » خطاب شده، اول علی است؛ و در قرآن هیچ آیه ی مدحی نیست مگر اینکه در مورد علی است.


اشاره ی اول:

خطبه ی قاصعه:

فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإبْلِیسَ، إذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ، وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ .

عبرت بگیرید از آنچه خدا با ابلیس کرد؛ ک عمل طولانی و سعی و تلاش بی وقفه اش حبط و تباه شد.

اشاره ی دوم:

آیه ی 36 سوره بقره:

 فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَانُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ.

شیطان آن دو را متزل ساخت و از آن جایگاهی ک در آن بودند، خارجشان کرد.

اشاره ی سوم:

کلام حضرت رسول ختمی مرتبت در یوم الله الغدیر:

مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْلیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُکُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُکُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَی الْأَرضِ بِخَطیئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُالله عَزَّوَجَلَّ، وَکَیْفَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْکُمْ أَعْداءُالله، أَلا وَ إِنَّهُ لایُبْغِضُ عَلِیّاً إِلاّشَقِی، وَ لایُوالی عَلِیّاً إِلاَّ تَقِی، وَ لایُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ .

ای مردم

همانا ابلیس آدم را با حسد از بهشت خارج کرد. مبادا ب علی رشک و حسد ببرید؟ چرا ک اعمالتان حبط خواهد شد و گامهایتان دچار لغزش خواهد شد. همانا آدم با یک خطا ب زمین هبوط داده شد؛ در حالیکه صفوة الله بود و برگزیده ی خداوند؛ شما چه؟ شما ک شمایید و از شما برخی دشمن خدایند. 

آگاه باشید

کسی بغض علی را ندارد مگر آن که شقی و بدبخت است؛ و علی را دوست نمی دارد و ولایت علی را نمی پذیرد مگر کسی ک اهل تقواست؛ و ب او ایمان نمی آورد مگر مؤمن مخلص.

نتیجه:

ابلیس آنهمه عبادت کرده بود، ب یک اشاره حبط شد چون تن ب ولایت نسپرد؛ چون ب مقام و منزلت آن شجره ی طیبه رشک برد و آنچنان حسادتی او را گرفت ک حتی ب آدم رحم نکرد؛ بلکه کاری کند ریشه ی آن شجره را دچار خدشه سازد.

کجایی رسول برحق؟

ک در یوم الله الاکبر الغدیر فریاد برآوردی ک: معاشر الناس، فَضِّلوا علیّاً. علی را بزرگ بشمارید.

چه قدر بزرگ شمردند علی را. فضیلت و ارج و مقام علی را چه تلخ ارزش نهادند و فرقش را شکافتند و بعد از آن فرق شکافته، دین شکاف برداشت ؛ بعد از آن فرق شکافته، فراق ایجاد گشت و بین اهل اسلام تفرقه حاصل شد.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مدرس و مشاور انگیزشی معصومه مهرعلی Lorri agahichii محیط زیست رزین آنیونی درساپلاس ذهنیات یک فارغ‌التحصیل...! جرعه جرعه جآن