مولوی پنج یا شش سال بیشتر نداشته ک هنگام عبور از نیشابور، همراه پدر، ب صحبت صوفی بزرگ شیخ فرید الدین عطار رسیده و شیخ درباره ی مولوی با پدر او چنین گفته: « این فرزند را گرامی دار؛ زود باشد ک از نفس گرم، آتش در سوختگان عالم زند.»
ابن عربی، فیلسوف، محرّر و متصوف صاحب امتیاز نیز روزی مولوی جوان را دیده بود ک پشت سر پدر بزرگوارش می رفته، ابن عربی در این هنگام چنین فرموده: « سبحان الله! اقیانوسی در پی دریایی می رود.
مولوی هنوز بیست و چهار ساله بوده ک ب درجه ی شیخیت رسیده و امروز ک درست سیزده سال از آن هنگام می گذرد، اهالی قونیه او را نمونه ی علم و تقوا می دانند.
روزهای جمعه، عام و خاص از چهار طرف، صرفاً برای گوش سپردن ب خطبه های مولانا ب شهر سرازیر می شوند. ایشان در فقه، فلسفه، علم هیئت، کیمیا و جبر از دانشمندان بی مثال است. می گویند ک از هم اکنون ده هزار مرید دارد. مریدانش هر کلمه ای ک از دهان ایشان خارج می شود، درّ و گوهر می دانند.
مولوی هرقدر هم ک شخصیتی کامل و واقف ب علمش باشد، خلأیی درونی دارد. این خلأ را نه خانواده اش قادر است پر کند، نه مریدانش می توانند پر کنند. ب او گفتم:
" بدون شک از خامی دور و منزه شده ای؛ اما در آتش عشق نپخته ای هنوز. اگر قدحت لبریز از باده هم باشد، باید بر روحت چنان دری بگشاید ک آب هایی ک می ریزند و پرش می کنند، سرریز شوند. "
پرسید: " چه لازم دارم؟"
گفتم: « رفیق لازم داری.» و حدیثی را یادآوری کردم: « ألمؤمن مرآت المؤمن »
درباره این سایت