آسمان بود و عالم مافوق
و خلوت حق با ملائک:
{ إذ قال ربّک للملائکة }
غلیان عشق بود؛ می دانم.
غلیان میل ب تجلی بود؛ می دانم.
آی ملائک بیایید
{ إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفة }
خلفی می خواهم و خلیفه ای.
نه اکنون، هر زمان.
آن ب آن.
در « أرض » وجودی شما ای ملائک.
اینجا صحبت از خلقت نیست.
صحبت از جعل است.
اگر خلقتی نبوده باشد ک جعلی نخواهد بود.
پس آن منظور حق
خلق شده؛
و اکنون زمان جعل اوست در مقام خلیفة اللهی.
ملائک ب دنبال او شدند.
ک ما اگر هستیم، پس این مقصود و منظور معشوق کیست؟
مگر ما مسبح او نیستیم؟
مگر ما تقدیسش نمی کنیم؟
او کیست ک تسبیح و تقدیس و حتی وجودش از ما اشرف است و اعظم؟
چه شد ک در این جستجو فساد و خون دیدند و آن حقیقت را ندیدند؟
کدامین حقیقت بود ک از یکسو در ورای خون و فساد
و از سوی دیگر فراتر از مقام حمد و تسبیح و تقدیس
نهفته بود؟
{ أتجعل فیها مَن یُفسِدُ فیها و یسفکُ الدّماء ؟}
{ و نحن نسبِّحُ بحمدک و نقدس لک }
کدامین حقیقت پنهان بود ک از دایره ی علم ملائک برون بود؟
{ قال إنی أعلم ما لا تعلمون }
*************************
خلیفه هستی تو؟
خلیفة اللهی؟
تو مسجود آن ملائکی، نه؟
ألسّلام علیک یا خلیفة الله و ناصر حقّه ( زیارت آل یس )
*************************
این کیست این، این کیست این؟ این یوسف ثانی است این؟
آن جانِ جان افزاست این؟ یا جنة المأواست این؟
ساقی خوب ماست این؟ یا باده ی جانی است این؟
خورشید رخشان می رسد، مست و خرامان می رسد
با گوی و چوگان می رسد، سلطان میدانی است این
هرجا یکی گویی بود در حکم چوگان می دود
چون گوی شو بی دست و پا هنگام وحدانی است این
گویی شوی بی دست و پا، چوگان او پایت شود
در پیش سلطان می دوی، کاین سیر ربانی است این
آن آب باز آمد ب جو، بر سنگ زن اکنون سبو
سجده کن و چیزی مگو، کاین بزم سلطانی است این
_________________________
آن جان جان افزاست این، یا جنت المأواست این
ساقی خوب ماست این، یا باده ی جانی است این
درباره این سایت